سناریو لینو

[وقتی خواهر خواندشی ولی... ]پارت آخر

لینو ناگهان از جاش بلند شد. حرکتش اون‌قدر سریع بود که توجه همه رو جلب کرد.
+ من الان برمی‌گردم.
تو هنوز چند قدمی نرفته بودی که صدای قدم‌هاشو پشت سرت شنیدی. قبل از اینکه برسی به رختکن، صداش اومد:
+صبر کن.
ایستادی ولی برنگشتی. اون پشت سرت ایستاده بود، اون‌قدر نزدیک که حضورش رو حس می‌کردی.
+چرا اینطوری گفتی؟
— چطوری؟
+ همون‌طوری که انگار من…
برگشتی سمتش. نگاهت مستقیم بود، ولی آروم.
— مگه غیر از اینه؟
چشم‌هاش تیره شد. دستاشو تو جیب فرو کرد.
+نمی‌خواستم جلوی همه حرف بزنم.
لبخند خیلی کوچیکی زدی.
— تو هیچ‌وقت نمی‌خوای.
یه قدم جلو اومد. صداشو پایین آورد.
+ این‌جوری فکر نکن.
— پس چطوری فکر کنم، لینو؟ وقتی هر بار اسممون کنار هم میاد، تو… محو می‌شی؟
اشک توی چشمات جمع شده بود و سعی می‌کردی نریزه
نفس عمیقی کشیدی ، صدات اولش محکم بود، اما آخرش لرز داشت.
— ببین… من جای خواهرتم، درسته؟
لینو چیزی نگفت. نه انکار، نه تأیید.
همین سکوت، بدترین جواب بود.
لبخندت شکست.
— ببخشید… ولی من یادم نمیاد برادر خوانده ای داشته باشم.
— خبر داشتی تصادف کردم؟
نگاهش برای اولین بار پایین افتاد و دستاش مشت شد.
— اولین آهنگمو شنیدی ؟
— می‌دونی چند تا تماس بی‌پاسخ از من داشتی؟
یه قدم جلو اومد، ولی ایستاد. انگار حق نزدیک شدن نداشت.
چشم‌هات خیس شد، ولی اشک نریخت.
— من هر بار فکر کردم
شاید این دفعه… شاید این دفعه جواب بدی.
نفسش سنگین شد… نگاهم رفت سمت زمین و خواستم از کنارش رد بشم و برم... که بازومو گرفت و مانع شد ، لینو بالاخره حرف زد. صدایی که همیشه محکم بود، این‌بار خراش داشت.
+تو…تو کلمه‌ی عشق رو می‌شناسی؟
نگاهش رو ازت دزدید، اما ادامه داد.
+ عشقی که من نسبت به دخترخالم داشتم؟
قلبت یه لحظه ایستاد. نفست برید.
+ نه از اون حسایی که می‌تونن راحت اسمشو بذارن. نه از اونایی که می‌شه جلوش وایساد.
یه قدم عقب رفت و بازوتو ول کرد
+ من دوستت داشتم… نه به عنوان خواهر خوانده ، نه به عنوان دختر خاله.
صدات درنمی‌اومد.
— ولی همین کلمه… "خانواده" اومد وسط ما.
سرشو بالا آورد. چشم‌هاش قرمز بود، اما اشک نریخت.
+ من هر بار که نگات می‌کردم،
یادآوری می‌شدم که نباید...
+ برای همین سرد شدم. برای همین دور شدم...
نفسش لرزید.
+ چون اگه نزدیکت می‌موندم، خودمو می‌باختم.
نگاهتو بهش دادی و به چشماش زل زدی
_ پس من تاوان چیزی رو دادم که هیچ‌وقت تقصیرم نبود؟
لینو ساکت موند. جوابش همین سکوت بود.
_لینو ... چرا ..چرا زود تر نگفتی ؟؟
+متاسفم... نمی‌خواستم رابطمون خراب کنم !
با گوشه استینت اشکاتو پاک کردی و بهش نگاه کردی ، اون هنوز نگاهش رو زمین بود و حرفی نمیزد !
بدون مکث بغلش کردی، لینو اول خشکش زد. بعد نفسش لرزید و دستاش آروم اومد دور شونه‌هات.
+چرا این‌کارو می‌کنی…
— چون خسته شدم از فاصله‌
سرت رو روی سینه‌ش گذاشتی. صداش آهسته‌تر شد.
+من بلد نبودم درست دوست داشته باشم…
دستش محکم‌تر شد، انگار می‌ترسید ولت کنه...
اگه زمان برمی‌گشت…
.
.
.
M☆Q

#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
دیدگاه ها (۲)

سناریو چانگبین

سناریو بنگچان

سناریو لینو

سناریو لینو

چندپارتی☆p.2سرت به یک طرف پرت شد و چند ثانیه فقط زنگ گوش هات...

هایون نفسش رو آهسته بیرون داد. کف دست‌هاش رو به زانوهاش کشید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط